بایگانی اسفند ۱۳۹۴ :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

۲۸ مطلب در اسفند ۱۳۹۴ ثبت شده است

فصل چهارم: فرافکنی
فرافکنی، پدیده‌ای شگفت‌انگیز است که در دوران مدرسه هرگز در موردش به ما آموزش نداده‌اند. معنای فرافکنی، انتقال غیرارادی رفتارهای ناخودآگاهمان به دیگران و سپس نسبت دادن آن خصیصه به طرف مقابل، به جای خودمان است.  
ناراحتی ما از رفتار دیگران معمولا ناشی از یک بعد ناشناخته در درون خودمان است. کافی است کمی دقت کنیم که هنگام حرف زدن در مورد دیگران، قضاوت کردن در مورد آن‌ها و نصیحت کردنشان چه کلماتی بر زبان می‌آوریم. این کلمات همگی به خودمان برمی‌گردد.  
همه‌ی ما کمبودهای شناخته شده‌مان را در دیگران فرافکنی می‌کنیم و آن چیزی را که باید به خودمان بگوییم، به دیگران ابراز می‌داریم. با قضاوت دیگران، در واقع خودمان را مورد قضاوت قرار می‌دهیم. اگر دائما خودتان را با افکار منفی درگیر می‌کنید؛ اطرافیانتان را از لحاظ روحی و فیزیکی مورد آزار و اذیت قرار می‌دهید، یا خودتان و بخشی از زندگی‌تان را به نابودی می‌کشانید، هیچ‌کدام از حرف‌ها و کارهای شما اتفاقی نیستند. اتفاقات زندگی‌تان تصادفا رخ نمی‌دهند...  
آزادی یعنی قدرت انتخاب هرآن‌کس و هرآن‌چه که دوست داریم در زندگی باشیم. اگر مجبورید علیرغم میل باطنی‌تان، شخصیت دیگری از خودتان بروز دهید، مطمئن باشید که اسیر شده‌اید و تمامیت وجودی‌تان را درک نکرده‌اید. اگر نمی‌توانید تنبل باشید، و اگر نمی‌توانید در مقابل ناملایمات عصبانیت نشان بدهید، بدانید که به آزادی دست نیافته‌اید. اگر همیشه در مقابل برخی افراد ساز مخالف می‌زنید و اگر گروه خاصی از مردم هستند که همیشه باعث ناراحتی‌تان می‌شوند باید ببینید چه نکات مشترکی با آن‌ها دارید.  
هر میل قلبی‌ای که دارید قابل کشف شدن و ابراز گردیدن است. هرچیزی که شما را تحت تاثیر قرار می‌دهد جنبه‌ای از وجود خودتان است. دقت کنید که چه چیزهایی در دیگران می‌پسندید (چه چیزهایی در دیگران موجب آزار شما می‌شود)، سپس آن را در خودتان بیابید. "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۶ | ۱۳:۴۰
آدرینا
فصل سوم: جهانی در درون ما
هرچه می‌بینیم و هرچه احساس می‌کنیم در درون خودمان نیز وجود دارد. اگر خودمان صفت خاصی را نداشته باشیم چطور می‌توانیم آن را در دیگران تشخیص بدهیم. اگر تحت تاثیر شجاعت و امید کسی قرار گرفته‌ایم، این بازتاب شجاعت و امید درونی خودمان است.  
هیچ‌وقت در مورد کسی قضاوت نکنید مگر آن‌که شرایطی دقیقا مساوی با او داشته باشید.  
تا زمانی که خودمان را جهان کوچکی از کل هستی ندانیم، همانند یک آدم منزوی و گوشه‌نشین زندگی خواهیم کرد و به‌جای یافتن پاسخ‌ها در درونمان، به بیرون چشم می‌دوزیم و در مورد خوب و بد دیگران به قضاوت می‌پردازیم. دچار این توهم می‌شویم که رابطه‌ای بین ما و دیگران وجود ندارد. پشت نقاب خود پنهان می‌شویم و احساس امنیت می‌کنیم. اما اگر تمامی هستی را در دورن خویش پذیرا باشیم، عظمت و کمال نسل بشر را درک خواهیم کرد.  
طبق قانون معنوی، طبیعت همیشه ما را به پذیرش تمامیت وجودمان سوق می‌دهد. همیشه آدم‌ها و چیزهایی را جذب می‌کنیم که آینه‌ی تمام نمای ابعاد سرکوب شده‌مان هستند.  
تمام ابعاد وجودمان را باید بشناسیم و دوست بداریم. اگر خودمان نمی‌خواهیم به خویشتن عشق بورزیم چطور از جهان توقع داریم که ما را دوست داشته باشد؟ "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۶ | ۰۷:۵۲
آدرینا
فصل دوم: در جست‌وجوی سایه*
می‌دانید نشانه‌ی بیماری عصر اطلاعات چیست؟ عبارت "می‌دانم". که دانستن اغلب مانع تجربه از راه دل می‌شود.  
ما با این طرز فکر بزرگ شده‌ایم که برای مقدس بودن باید کامل بود. این کاملا اشتباه است و دقیقا خلاف آن صحیح است. مقدس بودن یعنی تمامیت داشتن و تمامیت یعنی همه چیز؛ چه مثبت و چه منفی، چه خوب و چه بد، چه روحانی و چه اهریمنی.  
درون انسان جایگاه جمیع اضداد است. هر احساس و عاطفه‌ای که می‌توان تصور کرد در انسان وجود دارد. پس باید هرآنچه هستیم، چه خوب و چه بد و چه تاریک و چه روشن، کشف کنیم و بپذیریم. 
* سایه اسامی فراوان دارد: نیمه‌ی تاریک وجود، خود دیگر، خود تاریک، خود نامطلوب و ... ما در مورد ملاقات با روح پلیدمان، دست به گریبان شدن با اهریمن، سقوط به دنیای تبه‌کاران، شب تاریک روح و بحران زندگی صحبت می‌کنیم. "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۵ | ۱۶:۰۹
آدرینا
فصل اول: دنیای درون، دنیای برون
عشق راستین یعنی درک این حقیقت که کامل‌ترین رنگ، سفید است. بسیاری از مردم می‌اندیشند که سفید یعنی بی‌رنگی. اما حقیقت این است که سفید ترکیبی از تمام رنگ‌هاست. عشق نیز همین‌گونه است: ترکیبی از تمام احساسات؛ نفرت، خشم، شهوت، حسادت، پنهان‌کاری و ... گرفته تا متعالی‌ترین عواطف.  
آن ابعادی از وجودتان را که دوستشان ندارید، نمی‌گذارند زندگی کنید. پس یاد بگیرید که هرآنچه هستید باشید، تا بتوانید حس آزادی و رهایی را تجربه نمایید. به عبارت دیگر، باید دست از قضاوت خویشتن برداریم. خود را ببخشیم که آدمیم و نواقصی داریم. زیرا وقتی به قضاوت خود بپردازیم بی‌تردید دیگران را نیز مورد داوری قرار خواهیم داد. و هرچه با دیگران بکنیم مسلما با خود نیز خواهیم کرد. جهان، آینه‌ای است که درون ما را می‌نمایاند. اگر خود را بپذیریم و ببخشاییم، دیگران را نیز خواهیم بخشید.  
هر چیزی که بیشتر در مقابلش مقاومت کنی، بیشتر با تو سماجت می‌کند. "نیمه تاریک وجود - دبی فورد"

۹۴/۱۲/۰۵ | ۱۲:۱۵
آدرینا
نیمه‌ی تاریک وجود - دبی فورد - مترجم: نغمه رحمانی
چه چیز را از خود پنهان می‌کنیم؟ چرا بیش از حد در مقابل دوستانِ خودخواه و همکاران تنبل و یا گستاخی اعضای خانواده یا خشونت غریبه‌ها عصبانی می‌شویم؟ 
دبی فورد خاطرات تلخ و شیرین گذشته را که احساسات و خصوصیات فعلی ما را ترسیم می‌کند، شرح می‌دهد. او در این کتاب روشن می‌کند که ما چگونه به عمد یا غیرعمد نیمه‌ی تاریک شخصیتمان را نادیده می‌گیریم. ما با پذیرفتن ماهیت واقعی وجودمان به خودمان این امکان را می‌دهیم تا درست و خوب زندگی کنیم. دبی فورد نشان می‌دهد چگونه با پذیرش ضعف‌هایمان، می‌توانیم آن‌ها را به نقاط قوت تبدیل کنیم.

۹۴/۱۲/۰۵ | ۰۹:۳۰
آدرینا
باید ترسید...! روزی که جز تعریف گذشته و خاطرات، حرفی نباشد برای گفتن. روزی که لبخندها و تعمق‌ها خلاصه شود در "یادش بخیر..." باید ترسید از حال آدم‌هایی که مرده‌اند و هیچ نمی‌دانند از پایان خویشتن. که خیلی‌ها اسیر روزمرگی‌هاشان مانده‌اند و از یاد برده‌اند لذت پریدن و هیجان پرواز در خطر کردن است و دل‌کندن از عادت‌ها. یک وقت‌هایی باید از آسودگی دست کشید، باید سختی را به جان خرید و باور کرد که دیدن طلوع فرداها بیهوده نیست...

۹۴/۱۲/۰۴ | ۱۹:۰۴
آدرینا
همیشه با خودم گفته‌ام کاش سه‌ماه تابستان را پخش می‌کردند وسط سال. اصلا تعطیلی بیشتر هم نه، یک میانه‌روی پیشه کنند و آدم را اعتدال‌گرا بار بیاورند. سال تحصیلی را می‌گویم و شما تعمیمش دهید به خیلی چیزها... یک وقت‌هایی آنقدر وقت اضافه داری و کاری برای نکردن که روزگارت سیاه می‌شود با بی‌حوصلگی و بدخلقی، و یک وقت‌هایی آنقدر فشار درس و دانشگاه و پروژه و امتحان را متحمل می‌شوی که روزگارت سیاه می شود از خستگی و بدخلقی. حد وسطمان کجا خودش را قایم کرد که این‌طور گیرافتاده‌ایم میان افراط و تفریط‌ها؟! 
نمی‌دانم چرا امشب یادم افتاد و داغ دلم تازه شد از آن روزهای سخت و دیرگذر، که انصافا هرچه آدم سرش شلوغ‌تر باشد بیشتر طعم زندگی را می‌چشد و خوش می‌گذراند انگار! نه؟

۹۴/۱۲/۰۳ | ۱۹:۳۷
آدرینا
شورِ مردم، آدم را به وجد می‌آورد. خیلی وقت بود که خودم را این‌طور میان دیگران حس نکرده بودم و فراموشم شده بود اسفند یعنی چه. از حرف‌های پسربچه‌ای که داشت تبلیغات آژانس مسافرتی را می‌خواند و برای خانواده‌اش برنامه می‌پیچید دلم غنج رفت. آنقدر مردانه و محکم حرف می‌زد، گویی مسئولیت خانواده حقیقتا با اوست.  
میان بچه‌هایی که امروز دیدم یاد خودم افتادم. سه سالم که بود برای عید یک عروسک خریدم؛ پاندایی بزرگ هم‌قد و قواره‌ی خودم. هنوز یادم هست با چه ذوقی بغلش کرده بودم و با چه زحمتی گرفته بودمش تا نیافتد. حتی لبخندها و نگاه‌های خوشحال عابران را هم یادم هست، نگاه‌هایی که شاهد ذوق کودکانه‌ی یک پنگوئنِ پاندا به بغل بودند. آخر اینقدر برایم سنگین و بزرگ بود که مثل پنگوئن راه می‌رفتم...

۹۴/۱۲/۰۲ | ۱۷:۳۳
آدرینا