من و شنبه :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

من و شنبه

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ق.ظ
آدم از کتاب‌فروش‌ها بیش ازین انتظار دارد، هرچه نباشد یک دنیا علم و معرفت دورشان را گرفته‌‌ست...  
اسم هفت کتاب را لیست کرده بودم برای خرید، شهر کتاب سه‌تایش را داشت و از خرید یکی‌اش هم کلا منصرف شدم. رفتم کتاب‌فروشی بعدی تا سه کتاب باقی‌مانده را پیدا کنم، فروشنده داشت یک کتاب جیبیِ تعلیمات اجتماعی می‌خواند و بی‌خیال عالم و آدم نشسته بود. لیست را که نشانش دادم گفت این‌هایی که خط زده‌ای را گرفته‌ای؟ گفتم بله. پرسید از کجا و بعد قیمت‌ها را چک کرد که برسد به گران‌فروشی طرف که خب حاصل نشد. دست‌آخر هم با لحن بدی گفت کتاب‌هایی که همه‌جا پیدا می‌شود را آن‌جا گرفته‌ای حالا برای این سه‌تا که هیچ کتاب‌فروشی‌ای در شهر نداردش آمدی اینجا؟ نتوانستم بگویم نیست که خیلی خوش‌برخورد هم هستید باید اول می‌شتافتم به‌سوی شما، بعد خواستم بگویم آن تعلیمات اجتماعی هم ظاهرا به کارتان نیامده جناب، یک قطور‌ترش را مطالعه کنید. ولی خب هیچ حرفی نزدم و فقط با لحنی که خودم حس می‌کنم مثلا خیلی به طرف برخورده و ماستش را کیسه کرده گفتم ممنون!  
جالب‌تر این‌که وقتی داشتم با نایلون کتاب‌ها توی پیاده‌رو راه می‌رفتم همه یک‌جوری به دستم نگاه می‌کردند که انگار بمبی را حمل می‌کنم و برای استتار از نایلون شهرکتاب استفاده کرده‌ام. یک‌جاهایی نزدیک بود مثل کادوهای سر عقد، کتاب‌هایم را در بیاورم و معرفی‌شان کنم و بگویم به جـــان خودم هیچ چیز عشقولانه‌ای حمل نمی‌کنم، همه‌اش درسی‌ست.

۹۴/۱۱/۲۴
آدرینا