دوران طفولیت :) :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

دوران طفولیت :)

دوشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۵، ۰۱:۴۹ ب.ظ
یه پسربچه تو اتوبوس بود که وقتی رسیدیم میدون، بلند اعلام کرد عـه اینجا میدون فلانه! و بعد تحلیلش رو از آدما ارائه داد؛ دختربچه‌ای که تو حاشیه‌ی میدون تنها نشسته بود رو دید و گفت یعنی مامانشو دزدیدن؟ و چند ثانیه بعد اعلام کرد عه مامانشو برگردوندن...!  
وقتی نگاش می‌کردم داشتم حجم اطلاعاتی که بروز می‌داد رو با طفولیت خودم مقایسه می‌کردم. من تا سه‌سالگی (دقیق یادم نیست!) اسم بابامو نمی‌دونستم و فکر می‌کردم اسمش باباس دیگه! یادمه یه بار صندلی عقب نشسته بودم و به حرفای بابا و دوستش که جلو نشسته بود گوش می‌دادم که یه اسم و تکرارش نظرمو جلب کرد. پرسیدم رضا کیه؟! دوست بابا خندید و گفت اسم بابات رضاس دیگه، و من بهت زده از آینه‌ی جلو به بابام نگاه کردم و گفتم رضااا... بابام خنده‌ی بلندی کرد و گفت جان رضا.

۹۵/۰۱/۲۳
آدرینا