نقاشی سفارشی...
سه شنبه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۲۴ ب.ظ
تقریبا اکثر سنبالاهای فامیل وقتی حرف از نقاشی به میان آید، انگشت اشارهیشان به سمت من است و ورد زبانشان عبارت "یادت هست...؟" بچه که بودم یکروز پدربزرگم از من خواست برایش یک خانه نقاشی کنم؛ گفت میخواهم خانهای به سلیقهی تو بخرم، یک خوشگلش را بکش. آن روزها من از خانه فقط یک مربع و بام مثلثیاش را بلد بودم. و تمام ایدهام برای متفاوت بودن، برعکس کردن پیالهای بلورین روی کاغذ و کشیدن طرح لبهاش برای حوض بود. درخت؟ فتّ و فراوان. گل؟ تا دلتان بخواهد. پدربزرگم هیچوقت نتوانست خانهای که برایش کشیده بودم و دوست داشت را بخرد. من اما یادم هست حرف آن روزش که وقتی داشت کاغذ نقاشی را تا میکرد و توی جیب داخلی کتش میگذاشت، به من گفت. آن روز زیاد دلم نگرفت چون زیاد نمیفهمیدم دنیای آدم بزرگها را. با لبخند توی چشم هایم نگاه کرد و گفت: اگر هم نخریدمش امیدوارم خانهی آخرتم این شکلی باشد.
تا همین لحظه که دارم آن روزها را مرور میکنم به فکرم نرسیده بود که پدربزرگم یک پیشگو بوده است! آخر میدانید؟ حالا من یک معمارم و میتوانم برای پدربزرگهایی که پا به دفترم خواهند گذاشت خانههای راستکی طراحی کنم.
هیچوقتِ هیچوقت فکر نمیکردم با بغض و اشک بگویم؛ بابابزرگ آن خانه میتوانست واقعی باشد، اگر که میماندی و برایت میساختمش...
۹۵/۰۲/۰۷