همان حکایت مرغ همسایه... :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

همان حکایت مرغ همسایه...

پنجشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۵:۵۹ ب.ظ
چرا دو رشته شرکت نکرده‌ای؟ مثلا کامپیوتر. اصلا برو حقوق بخوان، وکالت، هوم؟ رشته‌ات بازار کار ندارد!!! 
دانشجو هم که بودم، موعد تحویل پروژه‌ها همیشه پدر می‌گفت خب نمی‌شد یک رشته‌ی آسان‌تر می‌خواندی که این‌طور شب‌بیداری نکشی و خودت را هلاک نکنی؟ دبیرستان که بودم مدام از انتخاب ریاضی گِله می‌کرد و معتقد بود باید مثل دخترعمویم تجربی می‌خواندم و پزشکی را مدنظر قرار می‌دادم. و هیچ‌وقت انتخاب‌ها و دلایلم مقبول واقع نشدند. یادم نمی‌رود زیست‌شناسی سال اول را با چه نفرت و انزجاری پاس کردم. 19.5 گرفتم اما با بی‌علاقگی تمام سوال‌ها را جواب دادم. در عوض عاشق هندسه بودم و چه لذتی داشت فصل‌هایی که تمرین رسم داشتیم. پزشکی عالی‌ست، اصلا فوق‌العاده اما قرار نیست همه سراغ طبابت بروند. جامعه مهندس نمی‌خواهد؟ هنرمند نمی‌خواهد؟ ادیب نمی‌خواهد؟ همین حالایش هم که برای یک سرماخوردگی می‌روم اورژانس نزدیک خانه، حالم بد می‌شود از قرار گرفتن در آن فضا. هر کسی دلِ مریض دیدن ندارد. هر کسی برای تیغ جراحی دست گرفتن ساخته نشده است. حالا هر چقدر هم که پول خوابیده باشد توی آن کار. نمی‌دانم چرا این‌قدر غریب است برای پدر وقتی می‌گویم نه، چون به آن رشته و کار  علاقه‌ای ندارم. یعنی هنوز نمی‌داند من آدمِ دلانه‌هایم هستم؟ 
بعدنوشت: فردا صبح ساعت 7:30 با آقای کنکور قرار دارم. جلسه‌ی معارفه است و باب آشنایی دو طرف. تاریخ عقد را 96 مشخص خواهیم کرد. این را پیش‌تر می‌دانم! :دی  [شهریور 96نوشت: تفاهم نداشتیم. طلاق!]

۹۵/۰۲/۱۶
آدرینا