چوبِ کافه...! :: آرشیو

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

آرشیو

دل‌گفته‌های تنهایی | حرف‌هایی که از دل، سر می‌روند

شاعر؛ حسود هم که باشد، حریص نیست. نَمِ شعری، قانعش می‌کند. [محمدعلی بهمنی]

طبقه بندی موضوعی

چوبِ کافه...!

چهارشنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۲۴ ب.ظ
"هِق‌هِق" کافه‌ی دیدارمان بود؛ اوایل چقدر لودگی کردم بر سرِ این نام، قحطی بود مگر؟! روزها گذشت و خنده‌ها اوج گرفت... حالا که کُنجِ همیشگیِ پاتوق نشسته‌ام، می‌بینم که خنده‌های پُر صدا، چه زود خاموش می‌شوند، سر می‌روند. اینجا همه آرام‌اند، کسی اشک نمی‌ریزد. آدم‌های کافه، هِق‌هِقشان را پشتِ سیگارها دود می‌کنند. بُغض را با طمأنینه، با جرعه‌ای قهوه‌ی سردشده و گَس، فرو می‌برند. حالا دیگر کَل‌کَلی با نامش ندارم. آنقدر برازندگی دارد که خنده‌های اولِ کار را خوب رودست می‎زند. دیگر تا دنیادنیاست آدم که هیچ، خشکیده‌برگی هم به سُخره نمی‌گیرم...

۹۲/۰۳/۰۱
آدرینا